Browse Pages:
< Previous 1 2 3 4 5 6 7
ﺗﻮ ﺭﺍ ﮔﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻭ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻫﺮ ﺷﺐﺑﺪﯾﻨﺴﺎﻥ ﺧﻮﺍﺑﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻢﻫﺮ ﺷﺐﺗﺒﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﺎﻩ ﺭﺍ ﭼﻮﻥ ﮐﻮﻩ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺁﻧﮕﺎﻩﭼﻪ ﺁﺗﺸﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﻩ ﺑﺮﭘﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻢﻫﺮ ﺷﺐﺗﻤﺎﺷﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﭘﯿﭻ ﻭ ﺗﺎﺏ ﺁﺗﺶ ﻫﺎ ....ﺧﻮﺷﺎ ﺑﺮ ﻣﻦﮐﻪ ﭘﯿﭻ ﻭ ﺗﺎﺏ ﺁﺗﺶ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻢﻫﺮ ﺷﺐﻣﺮﺍ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯽﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﺟﻨﻮﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﺪﺍﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻫﺮﺷﺐﭼﻨﺎﻥ ﺩﺳﺘﻢ ﺗﻬﯽ ﮔﺮﺩﯾﺪﻩ ﺍﺯ ﮔﺮﻣﺎﯼﺩﺳﺖ ﺗﻮﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﯾﺦ ﮐﺮﺩﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﻫﺎ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻫﺮﺷﺐﺗﻤﺎﻡ ﺳﺎﯾﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ ﺑﺮ ﺭﻭﺯﻥﻣﻬﺘﺎﺏﺣﻀﻮﺭﻡ ﺭﺍ ﺯ ﭼﺸﻢ ﺷﻬﺮ ﺣﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻢﻫﺮ ﺷﺐﺩﻟﻢ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﺍﻧﺰﻭﺍﯼﺧﻮﯾﺶﭼﻪ ﺑﯽ ﺁﺯﺍﺭ ﺑﺎ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺠﻮﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻫﺮﺷﺐﮐﺠﺎ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻔﻬﻮﻣﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﻣﯽﮔﺮﺩﯼ ؟ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﻭﺍﮊﻩ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﻣﻌﻨﺎ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻫﺮ ﺷﺐﺷﺎﻫﺪ ﻣﺮﮒ ﻏﻢ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﺑﻬﺎﺭﻡ ﭼﻪ ﮐﻨﻢﺍﺑﺮ ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ ﺍﮔﺮ ﺯﺍﺭ ﻧﺒﺎﺭﻡ ﭼﻪ ﮐﻨﻢﻧﯿﺴﺖ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﻃﺮﻑ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻭﻥ ﺷﺪ ﺯﺷﺒﻢﺯﻟﻒ ﺍﻓﺸﺎﻥ ﺗﻮ ﮔﺮﺩﯾﺪﻩ ﺣﺼﺎﺭﻡ ﭼﻪ ﮐﻨﻢﺍﺯ ﺍﺯﻝ ﺍﯾﻞ ﻭ ﺗﺒﺎﺭﻡ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻧﺪﺳﺨﺖ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﯾﻞ ﻭ ﺗﺒﺎﺭﻡ ﭼﻪﮐﻨﻢﻣﻦ ﮐﺰﯾﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻏﺎﺭﺕ ﺷﺪﻩ ﯼ ﭼﺸﻢﺗﻮ ﺍﻡﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺪ ﺳﺮﻭ ﮐﺎﺭﻡ ﭼﻪﮐﻨﻢﯾﮏ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺑﺎ ﻣﮋﻩ ﻫﺎﯾﺖ ﺩﻝ ﻣﻦﻣﺸﻐﻮﻝ ﺍﺳﺖﻣﯿﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﻗﻔﺴﻢ ﺭﺍ ﻧﺸﻤﺎﺭﻡ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﮔﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻭ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻫﺮ ﺷﺐﺑﺪﯾﻨﺴﺎﻥ ﺧﻮﺍﺑﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻢﻫﺮ ﺷﺐﺗﺒﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﺎﻩ ﺭﺍ ﭼﻮﻥ ﮐﻮﻩ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺁﻧﮕﺎﻩﭼﻪ ﺁﺗﺸﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﻩ ﺑﺮﭘﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻢﻫﺮ ﺷﺐﺗﻤﺎﺷﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﭘﯿﭻ ﻭ ﺗﺎﺏ ﺁﺗﺶ ﻫﺎ ....ﺧﻮﺷﺎ ﺑﺮ ﻣﻦﮐﻪ ﭘﯿﭻ ﻭ ﺗﺎﺏ ﺁﺗﺶ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻢﻫﺮ ﺷﺐﻣﺮﺍ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯽﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﺟﻨﻮﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﺪﺍﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻫﺮﺷﺐﭼﻨﺎﻥ ﺩﺳﺘﻢ ﺗﻬﯽ ﮔﺮﺩﯾﺪﻩ ﺍﺯ ﮔﺮﻣﺎﯼﺩﺳﺖ ﺗﻮﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﯾﺦ ﮐﺮﺩﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﻫﺎ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻫﺮﺷﺐﺗﻤﺎﻡ ﺳﺎﯾﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ ﺑﺮ ﺭﻭﺯﻥﻣﻬﺘﺎﺏﺣﻀﻮﺭﻡ ﺭﺍ ﺯ ﭼﺸﻢ ﺷﻬﺮ ﺣﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻢﻫﺮ ﺷﺐﺩﻟﻢ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﺍﻧﺰﻭﺍﯼﺧﻮﯾﺶﭼﻪ ﺑﯽ ﺁﺯﺍﺭ ﺑﺎ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺠﻮﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻫﺮﺷﺐﮐﺠﺎ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻔﻬﻮﻣﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﻣﯽﮔﺮﺩﯼ ؟ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﻭﺍﮊﻩ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﻣﻌﻨﺎ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻫﺮ ﺷﺐﺷﺎﻫﺪ ﻣﺮﮒ ﻏﻢ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﺑﻬﺎﺭﻡ ﭼﻪ ﮐﻨﻢﺍﺑﺮ ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ ﺍﮔﺮ ﺯﺍﺭ ﻧﺒﺎﺭﻡ ﭼﻪ ﮐﻨﻢﻧﯿﺴﺖ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﻃﺮﻑ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻭﻥ ﺷﺪ ﺯﺷﺒﻢﺯﻟﻒ ﺍﻓﺸﺎﻥ ﺗﻮ ﮔﺮﺩﯾﺪﻩ ﺣﺼﺎﺭﻡ ﭼﻪ ﮐﻨﻢﺍﺯ ﺍﺯﻝ ﺍﯾﻞ ﻭ ﺗﺒﺎﺭﻡ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻧﺪﺳﺨﺖ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﯾﻞ ﻭ ﺗﺒﺎﺭﻡ ﭼﻪﮐﻨﻢﻣﻦ ﮐﺰﯾﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻏﺎﺭﺕ ﺷﺪﻩ ﯼ ﭼﺸﻢﺗﻮ ﺍﻡﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺪ ﺳﺮﻭ ﮐﺎﺭﻡ ﭼﻪﮐﻨﻢﯾﮏ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺑﺎ ﻣﮋﻩ ﻫﺎﯾﺖ ﺩﻝ ﻣﻦﻣﺸﻐﻮﻝ ﺍﺳﺖﻣﯿﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﻗﻔﺴﻢ ﺭﺍ ﻧﺸﻤﺎﺭﻡ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ
ﭼﻮ ﻧــﯽ ﮔﺮ ﻧﺎﻟﻢ ﺍﺯ ﺳﻮﺯ ﺟـﺪﺍﻳـﻲﻧﻴﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺗﺶ ﻣﯽ ﮐﺸﺎﻧﻢﺑﻪ ﻳﺎﺩﺕ ﺍﯼ ﭼـﺮﺍﻍ ﺭﻭﺷـﻦ ﻣـﻦﺯ ﺩﺍﻍ ﺩﻝ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﺩﺍﻣـﻦ ﻣـﻦﺯ ﺑﺲ ﺩﺭ ﺩﻝ ﮔﻞ ﻳﺎﺩﺕ ﺷﮑﻮﻓﺎﺳﺖﮔﺮﻓﺘـﻪ ﺑـﻮﯼ ﮔـﻞ ﭘﻴــﺮﺍﻫﻦ ﻣـﻦﻫﻤﻪ ﺷﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻴﻨﻢ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﻳﺪﺍﺭﺩﻟـﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﻟـﯽ ﺑـﯽ ﺗـﺎﺏ ﺩﻳﺪﺍﺭﺗﻮ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪﯼ ﻭ ﻣﻦ ﺷﺒﻨﻢ ﭼﻪ ﺳﺎﺯﻡﻧﻪ ﺗـﺎﺏ ﺩﻭﺭﯼ ﻭ ﻧﻪ ﺗﺎﺏ ﺩﻳــﺪﺍﺭﺳـﺮﯼ ﺩﺍﺭﻳـﻢ ﻭ ﺳـﻮﺩﺍﯼ ﻏـﻢ ﺗـﻮﭘـﺮﯼ ﺩﺍﺭﻳـﻢ ﻭ ﭘــﺮﻭﺍﯼ ﻏﻢ ﺗـﻮﻏﻤﺖ ﺍﺯ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺷﺎﺩﯼ ﺩﻟﮕﺸﺎﺗـﺮﺩﻟـﯽ ﺩﺍﺭﻳـﻢ ﻭ ﺩﺭﻳــﺎﯼ ﻏﻢ ﺗـﻮ***
ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﮔﻞ ﻻﺩﻥ .ﺗﻤﻮﻡ ﻋﺎﺷﻘﺎ ﺑﺎﺧﺘﻦﺑﺒﯿﻦ ﻫﻢ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﻡ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ .ﭼﻪﺯﻧﺪﻭﻧﯽ ﺑﺮﺍﻡ ﺳﺎﺧﺘﻦﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﮔﻞ ﭘﻮﻧﻪ .ﮔﻞ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺑﯽ ﺧﻮﻧﻪﻻﻻﯾﯽ ﻫﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﻮﻧﻢﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﻪﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﯼ ﻧﺎﺯﺵ ﺩﻝ ﮐﻮﭼﯿﮑﻤﻮﻟﺮﺯﻭﻧﺪﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﻧﺎﭘﺎﮐﺶ ﮔﻼﯼ ﺑﺎﻏﭽﻤﻮﺳﻮﺯﻭﻧﺪﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺷﺐ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺗﻮ . ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆﮔﻞ ﺷﺐ ﺑﻮﻫﻨﻮﺯ ﺁﻭﺍﺭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﻫﺮﺳﻮﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﮔﻞ ﻣﺮﯾﻢ .ﮔﻞ ﻣﻈﻠﻮﻡ ﭘﺮﺩﺭﺩﻡﻧﺸﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺗﻦ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮﺑﺮﮔﺮﺩﻡﻧﺸﺪ ﺗﺎ ﺑﻐﺾ ﭼﺸﻤﺎﺗﻮ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻗﺼﻪﺑﺴﭙﺎﺭﻡﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻓﺼﻞ ﺳﮑﻮﺕ ﻭ ﺷﺐ ﻏﻢ ﺑﺎﺭﻭﻧﻮﺑﺮﺩﺍﺭﻡﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﯽ ﭼﻪ ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﺏﺯﻣﺴﺘﻮﻧﯽﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﺑﮕﻮ ﺍﺯ ﺷﺐ ﭼﯽ ﻣﯽﺩﻭﻧﯽﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﯾﺎﯼ ﺳﺮ ﺩﻡ ﮔﻢ .ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﮔﻞﮔﻨﺪﻡﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩﯼ . ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﺳﺮﺩﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﮔﻞ ﭘﻮﻧﻪ . ﮐﻪ ﺑﺎﺭﻭﻧﯽ ﻧﻤﯽﺗﻮﻧﯽ...ﻃﻠﺴﻢ ﺑﻐﻀﻮ ﺑﺮﺩﺍﺭﻩ .ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭘﺎﯾﯿﺰﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ .....!ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻻ، ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻻ ﮐﻪﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎﻡﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﺑﻪ ﺷﺮﻃﯽ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﺗﺮﺷﺪﻩ ﭼﺸﻤﺎﻡﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﮐﻤﯽ ﻏﻤﮕﯿﻦ، ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺍﻭﻥﻫﻤﻪ ﺗﺮﺩﯾﺪﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﺳﻤﻮﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﻨﻮ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺗﻮﻣﯿﺪﯾﺪﺍﮔﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺭﻓﺘﻨﺖﺳﺎﺩﻩ ﺍﺱﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺁﺧﺮﺟﺎﺩﻩ ﺍﺱﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻧﺒﻨﺪﯼ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺭﺅﯾﺎﻫﺎﺑﺪﻭﻧﯽ ﺑﯽ ﺗﻮ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻮ، ﻫﻤﯿﻨﻪ ﺭﺳﻢ ﺍﯾﻦﺩﻧﯿﺎﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆﻫﻤﯿﻦ حالا
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﻣﺪ ﺍﺯﺍﻭﭘﺮﺳﺘﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﺑﺎ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻣﻼﻃﻔﺖﻧﮕﺎﻫﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢﺍﻧﺪﻭﻩ ﻣﻦ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻫﻤﻪﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﻻﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪﻭﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪ ﻭ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯼﻫﺎﯼﺷﮕﺮﻑﻣﻦ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻫﻢ ﺑﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮﻣﻬﺮ ﻣﯽﻭﺭﺯﯾﻢ ﻭ ﺟﻬﺎﻥ ﮔﺮﺩﺍﮔﺮﺩﻣﺎﻥﺭﺍﻫﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪﺍﻧﺪﻭﻩﺩﻝ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺩﺍﺷﺖﻭ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺍﺯﺍﻧﺪﻭﻩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻫﺮﮔﺎﻩ ﻣﻦﻭﺍﻧﺪﻭﻫﻢ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺳﺨﻦﻣﯽ ﮔﻔﺘﯿﻢﺭﻭﺯﻫﺎﻣﺎﻥ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪﻭ ﺷﺐﻫﺎﻣﺎﻥ ﺁﮐﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﺭﻭﯾﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪﺍﻧﺪﻭﻩ ﺯﺑﺎﻥ ﮔﻮﯾﺎﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻭﺯﺑﺎﻥ ﻣﻦﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﮔﻮﯾﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻫﺮﮔﺎﻩ ﻣﻦﻭ ﺍﻧﺪﻭﻫﻢ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺁﻭﺍﺯﻣﯽﺧﻮﺍﻧﺪﯾﻢﻫﻤﺴﺎﯾﮕﺎﻥ ﻣﺎ ﮐﻨﺎﺭﭘﻨﺠﺮﻩ ﻫﺎﺷﺎﻥ ﻣﯽﻧﺸﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﮔﻮﺵﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﺁﻭﺍﺯﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻣﺎﻧﻨﺪﺩﺭﯾﺎ ﮊﺭﻑ ﺑﻮﺩﻭ ﺍﻫﻨﮓ ﻫﺎﻣﺎﻥ ﭘﺮ ﺍﺯﯾﺎﺩﻫﺎﯼﺷﮕﻔﺖ ﻫﺮﮔﺎﻩ ﻣﻦ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻫﻢﺑﺎ ﻫﻢﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﻣﺎﺭﺍﺑﺎﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻣﯽ ﻧﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ ﻭﺑﺎﮐﻠﻤﺎﺕ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺑﺎﻫﻢ ﻧﺠﻮﺍﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺯﺩﯾﺪﻥ ﻣﺎﻏﺒﻄﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﭼﯿﺰﮔﺮﺍﻧﻤﺎﯾﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﻭﻣﻦ ﺍﺯ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﻭﺳﺮﺍﻓﺮﺍﺯ ﺑﻮﺩﻡﻭﻟﯽ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻣﻦ ﻣﺮﺩﭼﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﻤﻪﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﯽﻣﯿﺮﻧﺪ ﻭﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﺧﻮﺩﺳﺨﻦﺑﮕﻮﯾﻢ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﯿﻨﺪﯾﺸﻢﺍﮐﻨﻮﻥﻫﺮﮔﺎﻩ ﺳﺨﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﺳﺨﻨﺎﻧﻢﺑﻪﮔﻮﺷﻢ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪﻫﺮﮔﺎﻩ ﺁﻭﺍﺯﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﺎﻧﻢﺑﺮﺍﯼ ﺷﻨﯿﺪﻥﻧﻤﯽ ﺁﯾﻨﺪ.ﻫﺮﮔﺎﻩ ﻫﻢ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﺭﺍﻩﻣﯽ ﺭﻭﻡﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ.ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺻﺪﺍﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽﺷﻨﻮﻡ ﮐﻪﺑﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪﺑﺒﯿﻨﯿﺪﺍﯾﻦ ﺧﻔﺘﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺴﯽﺳﺖ ﮐﻪﺍﻧﺪﻭﻫﺶ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖﺟﺒﺮﺍﻥﺧﻠﯿﻞ
ﺁﺭﺯﻭﯾﻢ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ؛ ﻧﺘﺮﺍﻭﺩ ﺍﺷﻚ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﻫﺮﮔﺰ ؛ ﻣﮕﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﻕ ﺯﻳﺎﺩ ﻧﺮﻭﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺍﺯ ﻋﻤﻖ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻫﺮﮔﺰ ؛ ﻭﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻱ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺗﻮ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺷﻲ ﻋﺎﺷﻖ ﺁﻧﻜﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ . . . ﻭ ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﻫﺎ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﺩ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ؛ ﻛﻪ ﺩﻟﺖ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺑﯽ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺮﺩ ﻋﮑﺲ ﺭﺧﺴﺎﺭﻩ ﯼ ﻣﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ ﮔﻔﺘﻤﺶ ﻫﻤﺪﻡ ﺷﺒﻬﺎﯾﻢ ﮐﻮ ﺗﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺯﻟﻒ ﺳﯿﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ ﻭﻗﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﯿﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺳﺮ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍ داد
پای پنجره نشستم کوچه خاکستريه باز زير بارون من چه دلتنگتم امروز انگار از همون روزهاست حال وهوام رنگ توئه کوچه دلتنگ توئه دلم گرفته دوباره هواي تو رو داره چشماي خيسم واسه ي ديدنت بي قراره اين راه دورم خبر از دل من که نداره آروم نداره يه نشونه مي خوام واسه قلبم جز اين نشونه واسه چيزي دخيل نمي بندم اين دل تنهام دوباره هواي تو رو داره هواي شهرتو و بوي گل ها پيچيده توي اتاقام مثل خواب داره بدجوري غريبي ميکنه آخه جز تو دردمو کي ميدونه دلم گرفته ... .
پای پنجره نشستم کوچه خاکستريه باز زير بارون من چه دلتنگتم امروز انگار از همون روزهاست حال وهوام رنگ توئه کوچه دلتنگ توئه دلم گرفته دوباره هواي تو رو داره چشماي خيسم واسه ي ديدنت بي قراره اين راه دورم خبر از دل من که نداره آروم نداره يه نشونه مي خوام واسه قلبم جز اين نشونه واسه چيزي دخيل نمي بندم اين دل تنهام دوباره هواي تو رو داره هواي شهرتو و بوي گل ها پيچيده توي اتاقام مثل خواب داره بدجوري غريبي ميکنه آخه جز تو دردمو کي ميدونه دلم گرفته ... .
آن آب که بر جان حسن شعله برافروخت با زهر در آمیخته بود و جگرش سوخت آن پاره دل ها که فرو ریخت به دامن خون جگری بود که یک عمر بیاندوخت در سوختن و ساختنش عمر سر آمد مظلومیت از مادر و صبر از پدر آموخت اسماء لعین بر پسر هند جگرخوار جان پسر فاطمه را خسته و بفروخت در کرب و بلا بر سه هدف کارگر افتد آن تیر که تابوت حسن را به کفن دوخت شاید که "مؤید" به صف حشر نسوزند آن را که دل از داغِ جگرسوزِ حسن سوخت
قطار میرود تو میروی تمامایستگاه میرود ومن چقدرساده ام که سال های سال درانتظار تو کنار این قطارایستاده ام و همچنان به نردههای ایستگاه رفته تکیهداده ام
گفتا که: کودتا شد! نویسنده: Armita. به نیمه شبِ پریشب گشتم دچار کابوس دیدم به خواب حافظ ، توى صف اتوبوس گفتم: سلام خواجه، گفتا: علیک جانم گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم گفتم: بگیر فالى، گفتا: نمانده حالى گفتم: چگونه اى؟ گفت: در بند بىخیالى گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى گفتا که: مىسرایم شعر سپید بارى گفتم: ز دولت عشق ؟ گفتا که: کودتا شد گفتم: رقیب ؟ گفتا: بدبخت کله پا شد گفتم: کجاست لیلى ، مشغول دلربایى ؟ گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایى گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز گفتم: بگو زمویش، گفتا: که مِش نموده گفتم: بگو ز یارش، گفتا: ولش نموده گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟ گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟ گفتا: خریده قسطى تلویزّیون به جایش گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره گفتا: شده پرستار یا منشى اداره گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل گفتا: که دست خود را بردار از سر دل گفتم: ز ساربان گو با کاروان غمها گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا گفتم: بکن ز محمل یا از کجاوه یادى گفتا: پژو دوو بنز یا گلف تُک مدادى گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره گفتا: به جاى هدهد دیش است و ماهواره گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد گفتا: به پست داده ، آوُرد یا نیاوُرد ؟ گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى گفتا که: ادکلن شد در شیشه هاى رنگى گفتم: سراغ دارى میخانهاى حسابى گفت: آن چه بود از دم گشته چلوکبابی
ماه من بعد تو تنهایی خود راچه کنم؟هر شب اندازه ی خورشید دلممیگیردوقت گل کردن آیینه یتنهاییمانبین این حسرت و ..تردید.. دلممیگیردشاخه ای سیب به من دادی ورفتی و ببینمثل این سیب که خشکیددلم میگیردروی تختی که هنوز عکس توآن گوشه اش استهر کسی جای تو خوابید دلممیگیردباز تنها شدم اما قلمم نامهنوشتنامه برعکس تو فهمید دلممیگیردرفت جایی که کسی هیچکسی را به خودش-نکند عاشق و ...پوسید... دلممیگیردشاعری حرف دلش را زد واینگونه نوشت"روی قبرم بنویسید دلممیگی
تک کل واشده ای گفت صبا را عشق است / بلبل آمد به میان گفت صدا را عشق است گل و بلبل بنشسته به کنار / سنبل آمد بی میان گفت وفا را عشق است . .
صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت نازكم كن كه درين باغ بسى چون تو شكفت گل بخنديد كه از راست نرنجيم ولى هيچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت گر طمع دارى از آن جام مرصع مى لعل اى بسا در كه به نوك مژه ات بايد سفت تا ابد بوى محبت به مشامش نرسد هر كه خاك در ميخانه بر خساره نرفت در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا زلف سنبل بنسيم سحرى مى آشفت گفتم اى مسند جم جام جهان بينت كو گفت افسوس كه آن دولت بيدار بخفت سخن عشق نه آنست كه آيد بزبان ساقيا مى ده و كوتاه كن اين گفت و شنفت اشك حافظ خرد و صبر به دريا انداخت چكند سوز غم عشق نيارست نهفت
خدا پشت وپناهت زودبرگردفداي شکلماهت زود برگردهوا سرد است،شالت رابيندازبگير اين همکلاهت،زودبرگردببين اينگونه نگذا ريبمانددو چشمانم بهراهت زود برگرددلم را ميشکاني ايمسافربه جبرانگناهت زودبرگردبرايت نیستجايي مثل خانهبسوي زادگاهت زودبرگردبيا از زيرقرآنم گذر کنخدا پشت وپناهت،زودبرگردنجمه زار
دلم هر جمعه در تاب و تب است / عاشقانه بی قرار دلبر است گفتم جمعه شود پایان غمم / جمعه رفت و باز چشمم به راه است . .
اول خدا خداحافـــظ ای بوریا نــان جو کـهن جـامه و وصـله نو به نو خداحافــظ ای سـجـده گاه علی که مانده نگاهت به راه علــی خداحافظ ای نخل ها ، چاه ها دگر نشـنوید از علــی آه هــــا خداحافظ ای کوفه،ای شهر غم که درکام من کرده ای زهرغم خداحافظ ای کــــوچه ی پر ز دود خداحافظ ای یاس بـــــــاغ کبود خداحافظ ای بیت الاحـــزان یار خداحافظ ای قبـــر پنهـــــان یار خداحافظ ای بی وفا دوســــتان خداحافظ ای آتش و ریســــمان خداحافظ ای کوچه های خموش نیارد علی نان و خرما به دوش خداحافظ ای نان خشک و نمک خداحافظ ای مـاجـــرای فـــدک خداحافظ ای انــــــتظار اجــــل خداحافظ ای زانـــــوی در بغل خداحافظ ای خشم لــــب دوخته خداحافظ ای خانـــه ســوختـــه خداحافظ ای چــشم حلقه به در یتیـــــم دوباره شـده بی پـــــدر
Hai saha how r u can u make me as frnd
Browse Pages:
< Previous 1 2 3 4 5 6 7